برای اتصال کامپیوترتان به اینترنت از طریق GPRS به دو روش میتوایند عمل کنید.
1 – از طریق نرم افزار موجود در PC
2
که در این مطلب ما از روش دوم که ساده تر است استفاده میکنیم و برای تمامی گوشی ها قابل استفاده میباشد.
قبل از شروع به کار ابتدا مطمئن شوید که تنظیمات GPRS بر روی گوشی شما بدرستی انجام گرفته است یعنی اینکه میتوانید از طریق موبایل خود به اینترنت متصل شوید . تنظیمات GPRS برای مشترکین ایرانسل
برای شروع نرم افزار مربوط به گوشی خود را از درون CD بر روی کامپیوتر خود نصب کنید سپس از طریق کابل USB با بلوتوث گوشی را به کامپیوتر متصل نمایید و کمی صبر کنید تا مشخصات و تجهیزات گوشی شما بطور کامل توسط کامپیوتر شناخته شود و پیغام Found new hardware , your new hardware is installed and ready to use در Taskbar ظاهر شود.
حالا از طریق New Connection Wizard یک کانکشن dialup درست کنید ، پس از گذراندن سه مرحله اول به قسمتی میرسید که باید مودم گوشی را انتخاب کنید. ما در این آموزش از گوشی سونی اریکسون مدل K750i استفاده کردیم که مودم Sony Ericsson 750 USB WMC Modem که گذینه مورد نظر ماست را تیک میزنیم و مراحل کار را ادامه میدهیم.
(توجه داشته باشید که نام مودم مورد استفاده در تمامی گوشی های سونی اریکسون به همین شکل است و فقط مدل گوشی تغییر میکند. در مورد مودم مورد استفاده در برند های دیگر اطلاعی ندارم )
پس از انتخاب نام کانکشن ، باید شماره #8***99* را بجای شماره تلفن ISP در کارد مربوطه وارد نمایید و در مرحله بعد کادرهای مربوط به Username و Password را خالی بگذارید و مراحل ساخت کانکش را به پایان ببرید
کار تمام است و تنها کاری که باید بکنید اینکه که مثل همیشه دکمه Dial را فشار دهید مطمئنا برای ورود به دنیای اینترنت شما را زیاد منتظر نمیگذارد.
قصد دارم هفته ایی 1بار از شیطان مطالب جالبی برای شما دوستان بنویسم.
با نظراتتون من رو در بهبود کیفیت مطالب همراهی کنید.
(1)شیطان در چند جا زوزه کشید
ِبسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
اول ، وقتى که حضرت آدم علیه السلام توبه کرد و خداوند توبه او را پذیرفت - هنگامى که او از بهشت اخراج شد، دویست سال گریه کرد تا این که جبرئیل نازل شد و گفت : اى آدم آن اسامى که بر ساق عرش نوشته بود بخوان و خدا را به آنها قسم بده تا توبه ات قبول شود - و آنها را به آدم یاد داد. - چون حضرت آدم خدا را نافرمانى کرد و از بهشت بیرون آمد، شیطان خوش حال که آدم هم مانند او از بهشت رانده شده است ؛ ولى آدم با توجه به خدا توبه اش پذیرفته شد. این شیطان ملعون از سوز دل ناله کرد که ملائکه آسمان و زمین را متوجه کرد و همه او را لعنت کردند
دوم ، روزى بود که حضرت یوسف از دست زلیخا گریخت ، ووقتى زیلخا یوسف را خرید، عاشق او شد و او را در سالن شاهى برد و درها را بست ، شیطان خوش حال شد که پیغمبر زاده و گبر زاده را در مجلس خلوتى جمع کرده ، یوسف زنا مى کند، و نامش از مرتبه نبوت محو خواهد شد! هنگامى که یوسف فرار کرد و خود را نجات داد، بر مقام و مرتبه او افزوده مى شود - این بود که شیطان از سوز دل ناله اى کرد که ملائکه صداى او را شنیدند و لعنتش نمودند.
سوم ، در عید غدیر خم وقتى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على علیه السلام را به خلافت نصب کرد و فرمود(من کنت مولاه فعلى مولاه ) بعد فرمود:اى مردم ! ادامه مطلب... روایت فتح شهر فسطاط مرحوم حاج شیخ عباس قمى رحمة اللَّه علیه در صفحه 140کتاب وقایع الایام خود واقعهاى را ذکر فرموده که ما با بازنویسى آن را ذکر مىکنیم: روز اول محرم سال بیستم هجرى قمرى »عمروعاص« علیه اللعنه مصر را فتح کرد و بعد از آن به »اسکندریه عنوة« دست یافت و از آنجا خوشش آمد. »عمروعاص« شرح فتوحات خود را به ثانى علیه اللعنه نوشت و خواستار شد که در اسکندریه بماند. ثانى ملعون جواب نوشت که مابین من و خود آب را حاجز و مانع نکنید؛ تا هرگاه بخواهم، بتوانم بر مرکب خود سوار شوم و بدون هیچ مانعى پیش شما بیایم. پس عمروعاص قصد رفتن به »فسطاط«]کنونى[ مصر کرد و این شهر را به این علت »فسطاط« نامیدهاند که »عمروعاص« هنگام فتح مصر در این موضع خیمههاى خود را برپا کرد. بعد از مدتى که در آنجا بود خواست تا به اسکندریه برود و دستور داد تا خیمهها را جمع کرده و با خود ببرند. گفتند: کبوترى بر بالاى آن جوجه آورده است. گفت: حرام است که آن را برداریم و جوجهها را آزار دهیم و خیمه را در همان حال رها کرد و روانه اسکندریه شد و هنگامى که دوباره به آنجا برگشت، در همان جا اقامت کرد و لشکریان نیز در گرد آن خیمهها، خانهها ساختند و آنجا شهرى شد به نام »فسطاط« یعنى خیمهگاه. روایت هست از مرد پلیدى که رحم از او بود کار بعیدى همان نامرد خصم دین و قرآن حرامى زاده و ملعون دوران همان که عمروعاصش نام دادند نثارش لعنت و دشنام دادند زمان دومى شد میر لشگر به فتح شهر مصر آمد مظفّر در آنجا خیمههایى کرد برپا اقامت کرد چندین روز آنجا به روى خیمهها جفتى کبوتر بناى لانهاى کردند با پر که آن لانه پر از مهر و صفا شد پذیراى قدوم جوجهها شد گهِ بر چیدن آن خیمه آمد بعیدى ز عمروعاص پست سرزد بگفتا دست از خیمه بدارید همین جا خیمهها را واگذارید مبادا جوجهها آزار بینند کبوترها به خاک غم نشینند کسى چون این لعین بى مروت نماید بر کبوترها فتوت ولى هر وقت خواندم این روایت نمودم از فلک صدها شکایت به یاد آوردم از غم خانهاى را کبوترها و زیبا لانهاى را همان خانه که دون خاکسترش کرد کبوتر دید، اما پرپرش کرد همان خانه که بیت اللَّه باشد امید هر دل آگاه باشد کبوتر بر زمین و لانه مىسوخت على در خانه بود و خانه مىسوخت از این بى رحمتر دشمن نیاید که حرمت بشکند طغیان نماید پرو بال کبوتر سوخت آنجا ولى دیده به حیدر دوخت آنجا صدا مىزد الاشاه ولایت مخور غصه، شود زهرا فدایت ز سینه خون او در کوچهها ریخت کنارش اشک چشم مرتضى ریخت غریبى تا چه حد یا رب گواهى ندارد فاطمه هرگز پناهى از شاعر اهلبیت جواد حیدرى در روز 5 اسفند سال 1284 شمسی، در محله قدیمی خیابان در شهر تبریز، فرزند مشهدی جعفر و آسیه خانم یعنی رسول چشم به جهان گشود. آسیه خانم یکی از گریه کنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد. بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد. از آنجایی که رسول آذری زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت. یکی از شبهای دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می خواست به همان هیأتی برود که شبهای گذشته نیز در آن شرکت داشت. ولی این بار گویا فرق می کرد. پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود. رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. می شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می شد. بالاخره یکی از میان آنها برخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می داد. خیلی ناراحت و عصبانی شد ولی چیزی نمی گفت. همه جا را سکوت فراگرفته بود. به گمان بعضی ها و طبق عادت رسول می بایست دعوایی راه می افتاد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد. هرچند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان حسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند. آن شب نیز مثل شبهای دیگر گذشت. صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه ها باز شد و مردی بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که برای انجام امری عادی و روزمره نمی رود. او به سوی خانه رسول ترک می رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد. پشت در کسی را می دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی باشد، بله، حاج اکبر ناظم مسئول هیأت دیشبی بود. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرم و صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت خواهی، از رسول خواست تا در شبهای آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت. مرحوم حاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلاست. او تصمیم می گیرد که به طرف خیمه های امام حسین (ع) برود ولی متوجه می شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ کس اجازه نزدیک شدن به آن خیمه ها را نمی دهد. ناظم زمانی که می خواهد به آنجا نزدیکتر شود، سگ به او حمله می کند. وقتی که می خواهد خود را از چنگال آن سگ رها کند متوجه منظره ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود. مسئول پاسبانی از خیمه ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت. این همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک، حربن یزید ریاحی دیگری ساخت. بله، رسول به یکباره اسیر زلف یار شده بود و دیگر هر چه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند او از آن روز به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می شود به گونه ای که هر سخنی که از او درباره آقا بیرون می آمد، هر شنونده ای را گریان و منقلب می ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و داستانهای شگفت انگیزی از او نقل می شود که ارادت او را به این خاندان عزیز اثبات می کند. برگرفته از کتاب رسول ترک «مرصاد» نمیدانم چرا این دل بدنیا زده پیوند وغافل شد زعقبی ***** مقام وجاه ثروت دیده دل نموده گور ووانگه مانده درگل ***** نمی داند که دنیا ماندنی نیست بنزد حق هرآنچه هست باقیست ***** نخوانده آیه سوط عذاب را به فرعون حق نموده این خطاب را ***** چرا مصداق فرعونی به دوران به اعمال وبه فرمان ضدقرآن ***** زظلم وجورخود امواج دریا برای غرقه خود کردی مهیّا ***** نمی دانی زآهی شعله خیزد وزان شعله تمامیّت بسوزد ***** چرا غافل توازمرصادی ای دل توازکنت وتراب شرمت چه حاصل ***** بیا ای دوست بردرمان دل کوش زسالم دل خدا نبود فراموش شاعر(وهاب آقاجانی) ************************* خواستگاری در وضع اضطراری! سلام به دوستان عزیزم.خلاصه بعد ازجند ماه دوری برگشتم. آخه بودم سربازی...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( سه شنبه 87/2/17 :: ساعت 11:11 عصر )
»» روایت فتح شهر فسطاط؟؟
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( سه شنبه 87/2/10 :: ساعت 12:44 صبح )
»» رسول ترک(نجات یافته امام حسین(ع))
سرانجام در شب نهم دی ماه سال 1339 شمسی مصادف با پانزدهم رجب سال 1380 قمری درحالی که او حاج اکبر ناظم را بر بالین خود می بیند با گفتن مکرر »آقام گلدی ، آقام گلدی« روح بزرگش از بدنش خارج و به دیار باقی می شتابد. جنازه مطهرش را در قم، در کنار تربت پاک خانم فاطمه معصومه (س) در قبرستان حاج آقای حائری (قبرستان نو) به خاک می سپارند. روحش همنشین ابدی مولایش باد.
نوشته محمدحسین سیف اللهی
بازنویسی هادی ناصر
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( سه شنبه 87/2/10 :: ساعت 12:40 صبح )
»» «مرصاد»
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( سه شنبه 87/2/10 :: ساعت 12:37 صبح )
»» خواستگاری در وضع اضطراری!!!!!!!
گفتم که مال من شو، گفتا چه انتظاری!
گفتم مگر که جرم است؟ گفتا خبر نداری؟
گفتم که چشم مستت، آتش زده به جانم
گفتا بسوز و کف کن، یک عمر در خماری
گفتم خر تو هستم! گفتا بده سواری!
رفتم کنار دستش ، یک لحظه ای نشستم
چیزی به او پراندم، با حال شرمساری
دیدم به جای پرخاش، آن فتنه جوی کلاش
با غمزه ای چنین گفت، با من چه کار داری؟
یکباره هنگ کردم، قلبم تالاپ تولوپ کرد
آیا چه می شود گفت، در وضع اضطراری
گفتم بده به بنده دختر نشانی اترا
تا با پدر بیایم، فردا به خواستگاری
گفتا به روی نیمکت، در پارک شهر بندر
در گوشه ای نشسته، یک دختر فراری؟؟؟!!!
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( سه شنبه 87/2/10 :: ساعت 12:32 صبح )
»» برنامه هفتگی هیئت فاطمیون شهرستان بابلسر
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( دوشنبه 87/2/2 :: ساعت 8:26 عصر )
»» بعد از چند ماه...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محسن ( دوشنبه 87/2/2 :: ساعت 8:3 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ازدواج فرزندان آدم چگونه بوده است؟
[عناوین آرشیوشده]